برادرم ۵ سال بزرگتر از من بود. از كوچكي به ياد دارم كه بي وقفه در حال اذيت و آزار من بود. پايين پنجره يكي از اتاقهاي خانه قديمي كه رو به خيابان باز ميشد جوب بزرگي بود با آب زياد و روان...هر چند گاه وسايل بازي من را با وسايل بازي خود از بالاي پنجره به اين جوب مي انداخت، و از تماشاي اسباب بازيها كه به همراه آب به سفر ميرفتند، لذت ميبرد. مغازه دارهاي زير خانه نيز هميشه بعد از دويدن زياد موفق به بيرون كشيدن آنها ميشدند.
روزها كه تنها بوديم من را مجبور به كشتي گرفتن ميكرد و لحظه ايي از اذيت و آزارم دست بر نميداشت. با اينحال داداشي خوب من بود و من او را بي نهايت دوست ميداشتم.
از سنين ۷ يا ۸ سالگي خانواده متوجه استعداد خارق العاده او در هنر نقاشي شدند. ساعتها روي پشت بام مي نشست و هر چه به دور و اطراف خود ميديد ميكشيد. در درسها و مدرسه شاگرد ممتازي نبود. در سنين بلوغ پسري بود خوش قيافه و مورد توجه دختران. بعد از ظهرها خانه ما پر بود از دختران و پسراني كه خوش و خرم با صداي بلند موزيك گوش ميكردند.
در همان سالها انقلاب شد . برادرم ۱۷ سال داشت حتي به خاطر دارم كه در هفته هاي اول انقلاب به ديسكو ميرفت و هر روز هم با حال پريشاني به خانه ميامد ، زيرا كه مجبور به فرار شده بود از دعواها و درگيريهاي خياباني. دوران دبيرستان را بر خلاف ميل باطني اش به خواندن رشته رياضي گذراند. بخاطر وقوع انقلاب دبيرستانهاي هنري در ايران تعطيل شده بودند. براي قبول شدن هر سال احتياج به معلم سر خانه داشت. به شمال كه رفتيم ديپلمش را گرفت و از آن به بعد بيشتر روز را به نقاشي كردن ميپرداخت. نقاشيهايش بسيار شگفت انگيز و منحصر به فردبودند. به كارهاي دستي نيز علاقه زيادي داشت. ساختن مجسمه هاي چوبي نيز از جمله سرگرميهايش بودند.
برادرم برايم همه چيز بود . نقاشيهايش را ساعتها نگاه ميكردم و به خود مغرور بودم. برايش ساعتها مدل می ايستادم تا او دستم، پايم، صورتم را ترسيم كند. در هر كاری از او كمك ميخواستم. برادری بود مهربان، خوشفكر و انسانی كه با همه فرق داشت.